جدول جو
جدول جو

معنی صورت نما - جستجوی لغت در جدول جو

صورت نما
(ذیمْ بَ)
نمایندۀ صورت. نشان دهنده صورت از جلا و صافی:
صورت نمای شد رخ خاقانی از سرشک
رخسار او نگر صنما منگر آینه.
خاقانی.
، خالق. آفریننده. مصور:
عجب زآن صانع صورت نمایت
که چون شیرین نشد تلخ از هوایت.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صورت آرا
تصویر صورت آرا
آرایشگر، کنایه از نقاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صواب نما
تصویر صواب نما
صواب نماینده، آنکه طریق صواب را نشان دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبرت نما
تصویر عبرت نما
آنچه موجب عبرت می شود، عبرت نماینده، آنچه موجب شگفتی می شود، شگفت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورت نگار
تصویر صورت نگار
نقاش، آنکه صورت کسی یا چیزی را بر روی کاغذ یا چیز دیگر نقش کند، صورتگر، چهره پرداز، کارگری که در و دیوار ابنیه را رنگ آمیزی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ زَدَ / دِ)
دوست نمای.
- امثال:
دشمن دوست نما را نتوان کرد علاج.
رجوع به دوست نمای شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
دهی است از دهستان دالو بخش مرکزی شهرستان آمل. در 15 هزارگزی شمال خاوری آمل در دشت واقع است. هوای آن معتدل، مرطوب و مالاریائی می باشد. 55 تن سکنه دارد. آب آن ازرود خانه هزار. محصول آن برنج، کنف، صیفی. شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ شِ)
صورت آراینده. صورت نگار. نقاش:
گفت منذر به کارفرمایان
تا به پرگار صورت آرایان...
نظامی.
رجوع به صورت آرائی شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
صورت نگارنده. مصور. نقاش. مجازاً خالق و آفریننده:
جهان را دگرگونه شد کار و بارش
بر او مهربان گشت صورت نگارش.
ناصرخسرو.
من جانسپار مدح تو، صورت نگار مدح تو
باآب کار مدح تو، الفاظم ابکار آمده.
خاقانی.
که چون کرده اند این دو صورت نگار
دو ارتنگ را بر یکی سان گزار.
نظامی.
اگر موج از بن دریا برآید
نماند صورت و صورت نگاری.
عطار.
صورت نگار چینی بیخویشتن بماند
گر صورتت ببیند سر تا بسر معانی.
سعدی.
چنان فتنه بر حسن صورت نگار
که با حسن صورت ندارند کار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صورت نگار
تصویر صورت نگار
چهره نگار مصور نقاش، آن که چهره کسان را نقاشی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت آرا
تصویر صورت آرا
نقاش، صورتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور نما
تصویر دور نما
پرده نقاشی یا عکسی که منظره ای دور را نشان دهد، منظره چشم انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویرگر، رسام، صورت بند، نقاش، نقشبند، نگارگر، مصور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
Representatively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
de manière représentative
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
представительно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
प्रतिनिधित्व के रूप में
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
نمائندگی کے طور پر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
প্রতিনিধি হিসেবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
בצורה מייצגת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
อย่างเป็นตัวแทน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
secara representatif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
de manera representativa
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
in modo rappresentativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
de forma representativa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
представницьки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از به صورت نمایندگی
تصویر به صورت نمایندگی
reprezentacyjnie
دیکشنری فارسی به لهستانی